-
دلم تنگه واسه...
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 23:43
دلم تنگه واسه بارون واسه یه عالمه خیس شدن واسه چسبیدن لباس به تنم واسه شره کردن آب از سر و بدنم فکر اینکه حالا عاری شد ه ام از گنهم واسه گم شدن اشکام مابین قطراتش واسه پاکیش واسه همدردی قطراتش با اشکام شاید واسه اینکه ،بارونه که همیشه تو رو به یادم میاره دلم تنگه واسه ی کوه واسه غرورش واسه بلندیش واسه اینکه فکر کنم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 02:14
دلم تنگ است دلم اندازه ی حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است نمیدانم چرا در قلب من پاییز طولانی است
-
جنون
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 13:14
دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که می رسد از راه؟ ِیا نیازی که رنگ می گیرد در تن شاخه های خشک و سیاه دل گمراه من چه خواهد کرد؟ با نسیمی که می تراود از آن بوی عشق کبوتر وحشی نفس عطرهای سرگردان لب من از ترانه می سوزد سینه ام عاشقانه می سوزد پوستم می شکافد از هیجان پیکرم از جوانه می سوزد هر زمان موج می زنم در خویش می...
-
معاشقه خدا با انسان
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 11:22
گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سرسنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا برشانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، درآن لحظات شانه های تو کجا بود ؟ گفت : ای عزیزتر از هرچه هست ، تو نه تنها درآن لحظات دلتنگی که درتمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را ازتو دریغ...
-
کــوچـــه
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 13:12
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: برای دانلود دکلمه ی این شعر به ادامه ی مطلب مراجعه کنید... یادم آم که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر...
-
یک نظر بر یار کردم...
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 19:50
یک نظر بر یار کردم ، یار نالیدن گرفت یک نظر بر ابر کردم ، ابر باریدن گرفت یک نظر بر باد کردم ، باد رقصیدن گرفت یک نظر بر کوه کردم ، کوه لرزیدن گرفت تکیه بر دیوار کردم ، خاک بر فرقم نشست خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت رنگ زردم را ببین ، برگ ِ خزان را یاد کن با بزرگان کم نشین ، اُفتادگان را یاد کن مرغ ِ صیاد تو...
-
من اگر ما نشدم...
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 18:50
من اگر ما نشدم صحبتی از خویش نبود ما شدن مرهم این زخم دل ریش نبود بعد تو هیچ کسی با دل من یار نشد هر که آمد دل من بعد تو هشیار نشد من اگر ما نشدم جای تو تنها بودم تو نبودی ولی از عشق تو من ما بودم من اگر ما نشدم خاطر تو با من بود گله ای نیست زتو چونکه خطا از من بود تو ندیدی که دلم در پس یک صحبت مرد سیلی سرد غرورم به...
-
مرگ عشق...
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 04:37
شب بود هوا خیلی تاریک بود هیچ صدایی جز صدای تالاپ تالاپ قلبش رو نمیشنید.باری که رو دوشش بود خیلی سنگین بود و تیشه ای هم که دستش بود پشتش رو زخمی کرده بود.آروم آروم با قدمهای شمرده راه میرفت هیچ صدایی نبود .تنها بود توی یه جایی مثل یه دشت بزرگ همه جا تاریک بود گهگداری پاش به تخته سنگها گیر میکرد و کله میشد اما زمین نمی...
-
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 00:34
می گویند شهریار این غزل را در هنگام مشاهده معشوقه سابق خود که به همراه کودکش به گردش روز سیزده آمده بود سروده است. منبعی دال بر مستند بودن این روایت در دست ندارم. روایت دیگر این است که شهریار در محفل شعرخوانی نشسته بود که پسر بچه ای و در پی او مادرش وارد شد که ثریا معشوقه سابقش بود. او این شعر را در این مجلس سرود. یار...
-
تفاوت عشق و دوست داشتن از نگاه علی شریعتی
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 04:14
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج میگیرد عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست، و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد...
-
بعد از رفتنت...
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 21:07
شبی از پشت یک تنهایی غمناک و بارانی تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم.تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ ارزوهایت دعا کردم! پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های ابی احساس تو را از بین گلهایی که در تنهاییم رویید با حسرت جدا کردم و تو در پاسخ ابی ترین موج تمنای دلم گفتی : ( دلم حیران و سرگردان چشماییست رویایی و من...
-
منو ببخش
یکشنبه 3 بهمنماه سال 1389 03:32
من را ببخش بابت این شعر و راه ام این آسمان تار و تهی از ستاره ام من را ببخش ، بابت از نو سرودن و تکرار دوست دارمت ای ماه پاره ام باور کنی وَ یا نکنی، دل بدست توست این بار تا کجا بکشانی دوباره ام دست خودم که نیست اگر دلسپرده ام در بند زلف توست دل پاره پاره ام وقتی که کیمیای محبت به دل نشست در التهاب ثانیه ها من چه کاره...
-
امشب برایت پروانه ای کشیده ام...
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 01:25
در کدام کنج دلم پنهان شده ای که دلتنگ توام...بازی قایم باشک را طاقت نمی آورم ...زود دلتنگت می شوم ،زود پیدا شو ... . امشب برایت پروانه ای کشیده ام وقتی که بیایی می گذارمش روی شانه ات ...تو می خندی و پروانه ام جان می گیرد و می پرد ...آن وقت هردویمان دنبالش می دویم ... تو زودتر از من دستت به گلی می رسد و اول می شوی من...
-
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 01:34
نمی دانم چه می خواهم خدایا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پرسوز ز جمع آشنایان می گریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگیها به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه...
-
همیشه عاشقت میمانم
سهشنبه 28 دیماه سال 1389 00:16
لمس کن کلماتی را که برایت می نویسم تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پُر شیار ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم لمس کن این با تو...
-
حال که رسوا شده ام...
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 23:17
حال که رسوا شده ام می روی واله و شیدا شده ام می روی حال که غیراز توندارم کسی زین همه تنهاشده ام می روی حال که چون پیکرسوزان شمع شعله سراپاشده ام می روی حال که همراه خراباتیان همدم صبحها شده ام می روی حال که در واده عشق وجنون واقع عذرا شده ام می روی حال که در بهر تماشای تو غرق تمنا شده ام میروی
-
فکر کنم یادم رفته ...
سهشنبه 21 دیماه سال 1389 17:57
یادم باشد حرفی نزنم که دلی بلرزد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را یادم باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست یادم باشد جواب کینه را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم یادم باشد از چشمه درسِ خروش بگیرم و از آسمان درسِ پـاک...
-
تمنا
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 16:45
کاش آن آینه ای بودم من که به هر صبح تو را می دیدم می کشیدم همه اندام تو را در آغوش سرو اندام تو با آنهمه پیچ آنهمه تاب آنگه از باغ تنت می چیدم گل صد بوسه ناب
-
خدایا ... !
جمعه 10 دیماه سال 1389 04:50
خدایا، من عشق به تو را هم از تو می خواهم وعشق به عاشقانترا وعشق رابه هر کاری که مرا به تو نزدیک کند خدایا ... خدایا، مرا راهی دهکه فقط به در خانه ی تو توانم آمد . دستی ، که فقط در خانه تو توانم کوفت . خدایا، من را چشمی ده که فقط گریان تو باشد وسینه ای که فقط سوزان تو . بهمن نگاهی ده که جز رو ی تو نتوانم دید . وگوشی که...
-
می نویسم برای تو
شنبه 4 دیماه سال 1389 23:48
می نویسم برای تو برای تو که در تنهاییهایم درخشیدی و تو که در نا امیدی هایم لبخند را بر لبانم نقش بستی تو که فرشته نجات احساسم بودی دیروز تو را دیدم امروز تو را شناختم و فردا تو را از دست خواهم داد اما در این مهلت اندک با تو بودن دوستت داشتم و دارم اما تو چه زود بار سفر بستی و عاشقانه آخرین نگاهت را هدیه چشمان اشکبارم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 13:41
در منی و اینهمه زمن جدا با منی و دیده ات بسوی غیر بهر من نمانده راه گفتگو تو نشسته گرم گفتگوی غیر غرق غم دلم بسینه می طپد با تو بی قرار و بی تو بی قرار وای از آن دمی که بی خبر زمن برکشی تو رخت خویش ازین دیار سایه توام بهر کجا روی سر نهاده ام به زیر پای تو چون تو در جهان نجسته ام هنوز تا که بر گزینمش بجای تو شادی و غم...
-
فروغ فرخزاد
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 00:14
یاد داری که ز من خنده کنان پرسیدی چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟ چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید اشگ شوقی که فرو خفته به چشمان نیاز چه ره آورد سفر دارم ای مایه عمر؟ سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال نگهی گمشده در پرده رؤیائی دور پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال چه ره آورد سفر دارم ... ای مایه عمر؟ دیدگانس همه از...
-
آدمی دو قلب دارد
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 00:58
قلبی که از بودن آن با خبر است و قلبی که از حظورش بی خبر. قلبی که از آن با خبر است همان قلبی ست که در سینه می تپد همان که گاهی می شکند گاهی می گیرد و گاهی می سوزد گاهی سنگ می شود و سخت و سیاه و گاهی هم از دست می رود.... با این دل است که عاشق می شویم با این دل است که دعا می کنیم با همین دل است که نفرین می کنیم و گاهی...
-
زنی را می شناسم من...
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 15:50
زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پُر شور است دو صد بیم از سفر دارد زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست؟ زنی...
-
فروغ فرخزاد
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 17:23
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند، هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم. زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش، پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود، بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا. نام خدا نبردن از آن به که زیر لب، بهر فریب خلق بگوئی خدا خدا. ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع، بر رویمان ببست به شادی در...
-
اندیشیدن به تو
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 02:58
اندیشیدن به تو زیباست و امیدبخش آن چنان که شنیدن ترانهأی از خوشصداترین خنیاگر جهان … اما دیگر امید مرا راضی نمیکند ! ترانه شنیدن نیز! میخواهم خودم ترانه بگویم ! ناظم حکمت (1963- 1902)
-
دل من
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 15:22
دل من تـنها بـود ، دل من هرزه نـبـود ... دل من عادت داشـت ، که بمانـد یک جا به کجا ؟! معـلـوم است ، به در خانه تو ! دل من عادت داشـت ، که بمانـد آن جا ، پـشـت یک پرده تـوری که تو هر روز آن را به کناری بزنی ... دل من ساکن دیوار و دری ، که تو هر روز از آن می گـذری . دل من ساکن دستان تو بود دل من گوشه یک باغـچه بـود که...
-
هوشنگ ابتهاج
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 02:20
با من بی کس تنها شده یارا تو بمان همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان من بی برگ خزان دیده دگر رفتنی ام تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان داغ و درد است همه نقش و نگار دل من بنگر این نقش به خون شسته نگارا تو بمان زین بیابان گذری نیست سواران را لیک دل ما خوش به فریبی است ، غبارا تو بمان هر دم از حلقه ی عشاق پریشانی...
-
مناجات تنهایی
جمعه 29 مردادماه سال 1389 00:06
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم گفتی: فانی قریب من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) گفتم: این هم توفیق میخواهد!...
-
نی محزون
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 01:10
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید چها می بینی تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من سر راحت ننهادی به سر بالینی هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی همه در چشمه ی مهتاب غم از دل شویند امشب ای مه تو هم از طالع من...