حرف هیچکس را باور نکن

اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی خیابان خاطره برخوردی
و  عده ای به تو گفتند،
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار من بودی!
کنار دلتنگی دفاترم!
در گلدان چینی اتاقم!
در دلم…
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب تو را،
از آنسوی سکوت خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس طاقچه نشین ِ تو،
هم صحبت ِ تمام دقایق تنهایی من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ستاره باشد،
پس دلواپس انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی خیابان خاطره برخوردی
                                                          یغما گلرویی

وصیت نامه عجیب حسین پناهی

قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. 
بعد از مرگم، انگشت های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت نگاری قرار دهید. 
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! 
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند. 
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است. 
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم. 
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد! 
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند. 
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست. 
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید! 
کسانی که زیر تابوت مرا می گیرند، باید هم قد باشند. 
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید. 
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد. 
در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند. 
از اینکه نمی توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوز
ش می طلبم.

                   

خاطرات جالبی از زندگی انیشتین

برخی از خاطره های جالب و آشکار از زندگی آلبرت انیشتین که اخیرا توسط مجله تایم به عنوان مرد قرن مفتخر شده بود:

یک روز در هنگام تور سخنرانی ، راننده آلبرت انیشتین ، که اغلب در طول سخنرانی او در انتهای سالن می نشست ، بیان کرد که او احتمالا می تواند سخنرانی انشتین را ارائه دهد. زیرا چندین مرتبه آنرا شنیده است. برای اطمینان بیشتر ، در توقف بعدی در این سفر، انیشتین و راننده جای خود را عوض کردند و انشتین با لباس راننده در انتهای سالن نشست.

پس از ارائه سخنرانی بی عیب و نقص ، توسط یک عضو از شنوندگان از راننده سوال دشواری شده بود. راننده انشتین خیلی معمولی جواب داد: “خب ، پاسخ به این سوال کاملا ساده است. من شرط می بندم راننده من ، (اشاره به انشتین) که در انتهای سالن وجود دارد ، می تواند پاسخ این سوال را بدهد.”

ادامه مطلب ...

به دیدارم بیا هر شب

به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند 
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند 
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده ، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ 

ادامه مطلب ...

مرغ دریا

آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت 
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت 
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد 
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت 
دل تنگش سر گل چیدن ازین باغ نداشت 
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت 
مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت 
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت 
چه هوایی به سرش بود که با دست تهی 
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت 
بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون دید 
قلم نسخ برین خط چلیپا زد و رفت 
دل خورشیدی اش از ظلمت ما گشت ملول 
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت 
همنوای دل من بود به هنگام قفس 
ناله ای در غم مرغان هم آوا زد و رفت
 

با خر جماعت طرف نشو!

یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود. در یک چمنزاری خرها و زنبورها زندگی می کردند.روزی از روزهاخری برای خوردن علف به چمنزار می آید و مشغول خوردن می شود.از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود ، می کند وزنبور بیچاره که خود رابین دندانهای خر اسیر و مردنی می بیند ، زبان خر را نیش می زندوتا خر دهان باز می کند او نیز از لای دندانهایش بیرون می پرد .خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می کند ، عر عر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می کند.زنبور به کندویشان پناه می برد. به صدای عربده خر ، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را می پرسد.خر می گوید : « زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم.»... بقیه در ادامه مطلب


ادامه مطلب ...

یک بسیجی چگونه نامه عاشقانه می نویسد؟

با درود به روان بنیانگزار کبیر انقلاب و با کسب اجازه از محضر مقام عظمای ولایت و آرزوی پیروزی اسلام بر کفر و از بین رفتن سران فتنه و طلحه و زبیر و بد حجابها و دیگر عناصر ضدانقلاب نامه عاشقانه خودم را آغاز میکنم.
خواهر بسیجی فاطی خانوم!

سلام علیکم و رحمت الله!
الان که این نامه را برای تو می نویسم حلقه های اشک از گوشه های چشمانم سرازیر شده و از دوری و فراق تو قسمتهایی از بدنم به یادت متورم گردیده است.

ادامه مطلب ...

مناجات

پروردگارم ،مهربان من 
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است 
و هر زمزمه ای بانگ عزایی 
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم 
در بی قراری زندگی می کنم 
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم ، درد "بی کسی" بود

دانلود دکلمه در ادامه مطلب

ادامه مطلب ...