زنی را می شناسم من
که شوق بال و پر دارد
ولی از بس که پُر شور است
دو صد بیم از سفر دارد
زنی را می شناسم من
که در یک گوشه ی خانه
میان شستن و پختن
درون آشپزخانه
سرود عشق می خواند
نگاهش ساده و تنهاست
صدایش خسته و محزون
امیدش در ته فرداست
یک روز در هنگام تور سخنرانی ، راننده آلبرت انیشتین ، که اغلب در طول سخنرانی او در انتهای سالن می نشست ، بیان کرد که او احتمالا می تواند سخنرانی انشتین را ارائه دهد. زیرا چندین مرتبه آنرا شنیده است. برای اطمینان بیشتر ، در توقف بعدی در این سفر، انیشتین و راننده جای خود را عوض کردند و انشتین با لباس راننده در انتهای سالن نشست.
پس از ارائه سخنرانی بی عیب و نقص ، توسط یک عضو از شنوندگان از راننده سوال دشواری شده بود. راننده انشتین خیلی معمولی جواب داد: “خب ، پاسخ به این سوال کاملا ساده است. من شرط می بندم راننده من ، (اشاره به انشتین) که در انتهای سالن وجود دارد ، می تواند پاسخ این سوال را بدهد.”
سلامتی سه تن ...ناموس ورفیق و وطن... سلامتی سه کس... زندانیو سربازو بی کس... سلامتی آزادی...سلامتی زندونی های بی ملاقات
اعتراض-کیمیایی
زنگ مدرسه به صدا در آمد.چند دقیقه بعد درب مدرسه باز شد و بچه ها به بیرون هجوم آوردند. طولی نکشید که مدرسه خالی شد،بالاخره آخرین کودک هم بیرون آمد راهش را از کوچه کناری مدرسه ادامه داد .مسیر جوی آب وسط کوچه را دنبال می کرد، گاهی به این طرف و آن طرف جوی می پرید،خیالش راحت بود چون کوچه خلوت بود و کسی نبود که دهانه باز شده کفشش را ببیند
راه که می رفت انگار آن لنگه پاره با لنگه کناریش حرف میزد ...
ادامه مطلب ...