فروغ فرخزاد

یاد داری که ز من خنده کنان پرسیدی
چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز؟
چهره ام را بنگر تا بتو پاسخ گوید
اشگ شوقی که فرو خفته به چشمان نیاز

چه ره آورد سفر دارم ای مایه عمر؟
سینه ای سوخته در حسرت یک عشق محال
نگهی گمشده در پرده رؤیائی دور
پیکری ملتهب از خواهش سوزان وصال

چه ره آورد سفر دارم ... ای مایه عمر؟
دیدگانس همه از شوق درون پر آشوب
لب گرمی که بر آن خفته به امید و نیاز
بوسه ای داغتر از بوسه خورشید جنوب

ای بسا در پی آن هدیه که زیبنده تست
در دل کوچه و بازار شدم سرگردان
عاقبت رفتم و گفتم که ترا هدیه کنم
پیکری را که در آن شعله کشد شوق نهان

چو در آئینه نگه کردم، دیدم افسوس
جلوه روی مرا هجر تو کاهش بخشید
دست بر دامن خورشید زدم تا بر من
عطش و روشنی و سوزش و تابش بخشید

حالیا ... این منم این آتش جانسوز منم
ای امید دل دیوانه اندوه نواز
بازوان را بگشا تا که عیانت سازم
چه ره آورد سفر دارم از این راه دراز

نظرات 3 + ارسال نظر
از قبیله ی باران.. سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:35 ب.ظ

سلامم آقا مهیار کم پیدا تر از خودم:
خوبی؟؟سلامتی؟؟اوضاع مرتبه؟؟
چه عجب آپ کردی ..تو که سرعت آپدیت شدن وبلاگت از برای من بدتره....البته بگما..من هفته ای یک با رو حتما آپدیت می کنم وبلاگمو ولی تو چند وقته خیلی منفعل شدی که احتمالا درگیریات زیاد شده...
به هر جهت موفق باشی و موید..
باز هم انتخاب زیبا و دلنشینی بود از فروغ...زمان خیلی دوریو برام تداعی می منه شعر های فروغ....
ممنونم ازت..در پناه خدا...

سلام ممنون که اومدى
یه مدت درگیر بودم نمیتونستم بیام

سعید پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 05:38 ب.ظ http://grave-stone.blogsky.com

اگه حرفمو شنیدی
جنگلو نده به پاییز
کاری کن درخت قصه
تن نده
به خنجیر پیر!

به عشق سیاوش قمیشی
به امید آغاز پاییز!



برقرار باشی و سبز!

سعید پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:57 ب.ظ http://grave-stone.blogsky.com

سلام داش مهیار
خیلی با این شعر حال می کنم
معلم ادبیات اول دبیرستان
این شعر و برام یادگاری رو جلد کتابم نوشته بود
دمت گرم دوباره یادشو برام زنده کردی


برقرار باشی و سبز!

خواهش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد