دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که این بازی توان کرد
شب تنهایی ام در قصد جان بود
خیالش لطفهای بی کران کرد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سر گران کرد
که را گویم که با این درد جان سوز
طبیبم قصد جان ناتوان کرد
صبا گر چاره داری وقت تنگ است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد
میان مهربانان کی توان گفت
که یار ما چنین گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابرو کمان کرد
این شعرو خیلی دوست دارم .با این شعر خاطره دارم...مرسی که خاطرمو زنده کردی...
یه شعر جدید گفتم خوشحال می شم سر بزنید .
شعرها و نوشته های قشنگیه مخصوصا قالبت عالیه
سلام مهیار جان
یک دنیا تشکر برای توجه و ارزوی قشنگت...
لینکت میکنم :)