دل از من برد

دل از من برد و روی از من نهان کرد

خدا را با که این بازی توان کرد

شب تنهایی ام در قصد جان بود

خیالش لطفهای بی کران کرد

چرا چون لاله خونین دل نباشم

که با ما نرگس او سر گران کرد

که را گویم که با این درد جان سوز

   طبیبم قصد جان ناتوان کرد

صبا گر چاره داری وقت تنگ است

که درد اشتیاقم قصد جان کرد

میان مهربانان کی توان گفت

که یار ما چنین گفت و چنان کرد

عدو با جان حافظ آن نکردی

که تیر چشم آن ابرو کمان کرد

 

نظرات 3 + ارسال نظر
فاطمه شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:33 ب.ظ http://aghooshemarg.blogsky.com/

این شعرو خیلی دوست دارم .با این شعر خاطره دارم...مرسی که خاطرمو زنده کردی...

یه شعر جدید گفتم خوشحال می شم سر بزنید .

هیس یکشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:36 ق.ظ http://l-liss.blogsky.com

شعرها و نوشته های قشنگیه مخصوصا قالبت عالیه

نازنین دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:19 ق.ظ http://unfaitfull.blogsky.com

سلام مهیار جان
یک دنیا تشکر برای توجه و ارزوی قشنگت...
لینکت میکنم :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد