من از تو ای چراغ شب تار خسته ام
من از تو ای گرفته ی بیمار خسته ام
با من نگو که واژه ی این شعر تازه نیست
از صد هزاره واژه ی تکرار خسته ام
از لحظه های غربتی - از شام های تلخ
تا لحظه های ابی دیدار خسته ام
وقتی که خاطرات تو از خواب میرسند
من با دوچشم خسته ی بیدار خسته ام
از انتحار حادثه صدبار مرده ام
از تیک و تاک ساعت دیوار خسته ام
از اسمان که بار خودش را نمی برد
از قرعه های فال و غم بار خسته ام
یوسف به درب حبس ابد نقش کنده بود
:از یار زار و عاشق بیزار خسته ام
جلّاد لعنتی بکش این چارپایه را
از اقتدار سایه ی این دار خسته ام
