عشقی که میلیون ها آدم با آن گریه کردند...

 پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر شوهرش می باشد

                            

 پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد 

                                          

 پرنده نر مجددا برای همسرش غذا می آورد اما متوجه بی حرکت بودن وی
می شود لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد
لحظه ای که متوجه مرگ عشق خود می شود             
 و شروع به جیغ زدن و گریه می کند 

در کنار جنازه همسرش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد

در آخر مطمئن می شود که عشق به او باز نمی گردد لذا با غم و 

ناراحتی کنار جنازه وی آرام می ایستد

نظرات 2 + ارسال نظر
از قبیله ی باران... چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:32 ب.ظ http://ghaabile.blogsky.com/

سلام مهیار عزیز:
خیلی زیبا بود..
و تاثیر گذار..
همیشه میگم ما انسانها باید کمی چشم هامونو باز کنیم و چگونه زیستن رو از طبیعت اطراف و موجودات خداوند بیاموزیم...
من هم شما رو لینک کردم و گرچه شما به من لطف داری من نوشته ای نزاشته بودم در این ولاگ و من کامنت شما رو به حساب لطف شما می زارم..
بازم ممنونم...
روز خوبی داشته باشی..
تا دوباره..

سعید چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ http://grave-stone.blogsky

روزگاری جاده بودم
جاده ای غرق تردد
جاده ای پر رفت و آمد
لحظه ای خالی نمی شد
من که بسیاری غریبان را
به آبادی رساندم
عاقبت خود ماندمو ویرانه ی تنهایی خود!


برقرار باشی و سبز!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد