تو را دوست می دارم

تو را به جای همه کسانی که که نشناخته ام دوست می دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست می دارم
برای خاطر عطر نان گرم و برفی که آب می شود
و برای خاطر نخستین گلها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی دارم دوست می دارم
سپیده که سر بزند در این بیشه زار خزان زده
شاید دوباره گلی بروید شبیه آنچه در بهار بوییدیم
پس به نام زندگی هرگز مگو هرگز …
تو را دوست می‌دارم

تو را به جای همه زنانی که نشناخته‌ام دوست می‌دارم
تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیسته‌ام دوست می‌دارم 
برای خاطر عطر گسترده بیکران و برای خاطر عطر نان گرم 
برای خاطر برفی که آب می شود،برای خاطر نخستین گل 
برای خاطر جانوران پاکی که آدمی نمی‌رماندشان
تو را برای خاطر دوست داشتن دوست می‌دارم 


جز تو ، که مرا منعکس تواند کرد؟من خود،خویشتن را بس اندک می‌بینم.

بی تو جز گستره بی کرانه نمی بینم 
میان گذشته و امروز. 
از جدار آینهَ خویش گذشتن نتوانستم 
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم 
راست از آنگونه که لغت به لغت از یادش می‌برند. 

تو را دوست می دارم برای خاطر فرزانگیت که از آن من نیست 
تو را برای خاطر سلامت 
به رغم همه آن چیزها که به جز وهمی نیست دوست می‌دارم 
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم 
تو می پنداری که شکی ،حال آنکه به جز دلیلی نیستی 
تو همان آفتاب بزرگی که در سر من بالا می‌رود
بدان هنگام که از خویشتن در اطمینانم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد