حرف هیچکس را باور نکن

اگر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی خیابان خاطره برخوردی
و  عده ای به تو گفتند،
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار من بودی!
کنار دلتنگی دفاترم!
در گلدان چینی اتاقم!
در دلم…
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بوسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب تو را،
از آنسوی سکوت خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس طاقچه نشین ِ تو،
هم صحبت ِ تمام دقایق تنهایی من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ستاره باشد،
پس دلواپس انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی خیابان خاطره برخوردی
                                                          یغما گلرویی

نظرات 3 + ارسال نظر
arman سه‌شنبه 29 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:12 ب.ظ

شعر خوبی بود دمت گرم .
mitunam bahat ashena besham ?

خواهش می کنم
ایمیل من
mr.mahyar20@gmail.com

- چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:20 ق.ظ

شعر قشنگی بود. کامله؟

آره کامله
چند روز دیگه دکلمه اون رو هم می زارم!

سمیرا سه‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:47 ب.ظ

میشه بگی منظورت از همان ماه من بود که می درخشید کیه؟؟

همان ماه من!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد